هیاهوی زمان یا همهمهی زمان را چه کسانی بخوانند؟ کتاب بر مبنای زندگی دیمیتری شاستاکوویچ آهنگساز مشهور شوروی نوشته شده است پس احتمالا برای موسیقی دوستان و دست اندرکاران موسیقی خوشایند باشد، به سبب ارجاعات تاریخی موجود در کتاب، علاقمندان به تاریخ و داستانهای تاریخی هم ممکن است از این کتاب استقبال کنند، شاستاکوویچ در شوروی تحت حکومت لنین، استالین و پس از آن خروشچف میزیست و با چارچوبها و الزامات رژیم کمونیسمی دست و پنجه نرم میکرد از این رو مطالعه هیاهوی زمان برای گروهی که قصد مطالعه در باب ایدئولوژی و تا حدودی جامعه شناسی اتحادیه جماهیر شوروی را دارند، خالی از لطف نیست.
جولین بارنز نویسندهی بریتانیایی کتاب هیاهوی زمان، در سال ۲۰۱۱ برای کتاب درک یک پایان جایزه بوکر را کسب کرد. هیاهوی زمان اولین کتاب او پس از این موفقیت است و در سال ۲۰۱۶ منتشر شده است. در نگاه اول به نظر میرسد که جولین بارنز باید خیلی باهوش باشد که زندگی شاستاکوویچ پرآوازه را برای نوشتن رمانش انتخاب کرده باشد. در این که کتاب از نظر نوشتاری و ادبی بسیار خوشساخت و جذاب است شکی نیست، ولی چهرهای که از شاستاکوویچ در این کتاب به نمایش گذاشته میشود تا چه حد با واقعیت تاریخی انطباق دارد؟ از این جنبه به نظر میرسد که جولین بارنز خود را در دردسر بزرگی انداخته است!
در چنین موقعیتهایی تکلیف تاریخ نگار مشخص است؛ باید به شواهد و اسناد واقعی موجود اتکا کند تا حقیقت را منعکس کند و حق تخطی از آنها را ندارد، اما رماننویس آزاد است از یک شخصیت یا رویداد تاریخی الهام بگیرد و بعد داستان خودش را پیش ببرد. از این رو ممکن است شاستاکوویچ داستان هیاهوی زمان با واقعیت متفاوت باشد اما چیزی که مهم است واقعی بودن شرایط دشوار و رعب انگیز هنرمندان در دوره استالین، عدم توانایی مقاومت در برابر قدرت حکومت است شرایطی که پیش از این در کتابهای دیگری هم به آن اشاره شده است که سرآمد آنها مرشد و مارگاریتای بولگاکف است.
کتاب به سه بخش تقسیم شده است که هر یک از این بخشها روایتکنندهی یک مقطع زمانی در زندگی شخصی و حرفهای شاستاکوویچ هستند. در ابتدا با شاستاکویچی روبرو میشویم که در مقابل آسانسور آپارتمانش با چمدان و آماده ایستاده تا مأموران از راه برسند و او را ببرند آن هم به خاطر اینکه اپرای لیدی مکبث ناحیه متسنسک به مذاق رفیق استالین خوش نیامده و روزنامه پراودا _روزنامه رسمی حزب کمونیست- آن را آش در هم جوش به جای موسیقی نامیده است. این تازه سرآغاز تنشها و کابوسهایی است که شاستاکوویچ با آنها مواجه خواهد شد.
کدام ترجمه را بخوانیم؟ کتاب سه بار و توسط سه مترجم توانا به فارسی برگردانده شده است. لازم به ذکر است که اصطلاحات کتاب که در بالا آمد از ترجمه آقای ریوندی -نشر ماهی- وام گرفته شده است.
مقایسه ترجمههای کتاب هیاهوی زمان (همهمهی زمان)
در پایین به نمونههایی از متن کتابها برای مقایسه توجه کنید. انتخاب بهترین ترجمه با شما.

ترجمه خانم مرجان محمدی- نشر نفیر:
«هنر به همه تعلق دارد و به هیچ کس متعلق نیست. به همهی زمانها تعلق دارد و به هیچ زمانی متعلق نیست. به آنهایی تعلق دارد که آن را خلق کردهاند و آن هایی که از آن لذت میبرند. هنر دیگر به مردم و حزب تعلق ندارد همانطور که روزی به اشراف زادگان و خدایگان تعلق داشت و دیگر ندارد. هنر زمزمهی تاریخ است که بلندتر از همهمهی زمان به گوش میرسد. هنر به خاطر هنر هستی نمییابد: هستیاش به خاطر مردم است، اما کدام مردم و چه کسی آنها را مشخص می کند؟»
ترجمه آقای سپاس ریوندی- نشر ماهی:
«هنر از آن همهکس است و هیچکس، هنر متعلق به همه وقت است و هیچ وقت. هنر از آن آنان است که میآفرینندش و آنان که گرامیاش میدارند. هنر همانقدر متعلق به خلق و حزب نیست که زمانی متعلق به اشرافیت و حامیانش نبود. هنر نجوای تاریخ است که از فراز هیاهوی زمان به گوش میرسد. هنر برای هنر نیست که وجود دارد؛ هنر برای مردم است که وجود دارد. اما کدام مردم؟ این مردم را چه کسی تعریف میکند؟»
ترجمه آقای پیمان خاکسار- نشر چشمه:
«هنر متعلق به همه است و هیچکس، هنر متعلق است به همیشه و هیچوقت. هنر متعلق است به آنها که خلقش میکنند و آنها که حظش را میبرند. هنر نه مثل دوران گذشته متعلق بود به اشراف و حامیان مالی، و نه مثل حالا متعلق به حزب و مردم. هنر زمزمهی تاریخ است که بلندتر از هیاهوی زمان به گوش میرسد. هنر برای هنر وجود ندارد، برای مردم وجود دارد. ولی کدام مردم، چه کسی معین میکند؟»
و یا قسمتی دیگر:
ترجمه خانم مرجان محمدی- نشر نفیر:
«فقط این را میدانست که بدترین زمان ممکن است.
بدترین زمان همان خطرناکترین زمان نبود.
زیرا خطرناکترین زمان، زمانی نبود که بیشتر در خطری.
دمیتری پیشتر آن را درک نکرده بود.
با راننده در اتومبیلش نشست، مناظر به سرعت از جلوی چشمش میگذشتند.
از خود پرسشی کرد که این طور شکل گرفت:
لنین موسیقی را اندوهبار میخواند.
استالین فکر می کرد موسیقی را میفهمد و ارج مینهد.
خروشچف از موسیقی متنفر بود.
کدام یک برای آهنگساز بدترین بودند؟»
ترجمه آقای سپاس ریوندی- نشر ماهی:
«تنها چیزی که میدانست این بود که سختترین روزها فرارسیده است.
سختترین روزها به معنی خطرناکترین روزها نبود.
چون خطرناکترین روزها روزهایی نبود که آدم بیشتر از همه در خطر است. این چیزی بود که قبلاً متوجهش نشده بود.
در ماشین نشسته بود. رانندهاش پشت فرمان بود و مناظر اطراف شتابان و لرزان از پیش چشمش میگذشت. از خودش سؤالی کرد. سؤال این بود:
از نظر لنین، موسیقی افسردگی میآورد.
استالین فکر میکرد موسیقی و ارزش آن را میفهمد.
خروشچف موسیقی را خوار میشمرد.
برای آهنگساز، کدام از همه بدتر است؟»
ترجمه آقای پیمان خاکسار- نشر چشمه:
«فقط میدانست که این بدترین زمان ممکن است.
بدترین زمان با خطرناکترین زمان یکی نبود. چون خطرناکترین زمان وقتی نبود که بیشتر در معرض خطر بودی.
این چیزی بود که قبلاً نمیدانست.
در اتومبیل همراه رانندهاش نشست و همانطور که مناظر بالاوپایین میپریدند و از جلو چشمش عبور میکردند، از خود یک سؤال پرسید. چنین سؤالی:
“موسیقی به نظر لنین افسردهکننده بود.
استالین فکر می کرد موسیقی را میفهمد و از آن لذت میبرد.
خروشچف از موسیقی بیزار بود.
کدام یک از این موارد برای یک آهنگساز بدتر است؟»
من ترجمه مرجان محمدی، نشر نفیر را خوانده ام و با قسمت هایی که شما گذاشته اید و قسمت های دیگری که جاهای دیگر از دو ترجمه دیگر دیدم مقایسه کردم. به نظر من بهترین آنها ترجمه محمدی است. روان، دقیق . نه مثل ترجمه ریوندی زیادی شاعرانه است و نه مثل خاکسار پر از اشتباه و دور از قلم نویسنده.
ممنون از نظرتون
خوشحالیم که بازدید کردین.
They are so well translations.I hope to read all of them
شما ترجمه خاکسار رو به صورت کامل مطالعه کردید که به این نتیجه رسیدید ور از اشتباهه؟