رمان جولیت درباره یک زوج به نامهای آنی و دانکن است که حول محور موسیقی جریان دارد، در ادامه بخشی از مقدمه و فصل اول کتاب با ترجمه سیروس قهرمانی که توسط نشر مروارید منتشر شده است را جهت آشنایی بیشتر با کتاب ارائه میدهیم.
مقدمه سیروس قهرمانی برای کتاب جولیت نوشته نیک هورنبی
نیک هورنبی، با نام کامل نیکلاس هورنبی هفدهم آوریل ۱۹۵۷ در شهر کوچک ردهیل سوری انگلستان به دنیا آمد. او درس خواندهی زبان انگلیسی از دانشگاه کمبریج بوده و پیش از پرداختن به کار ادبی زبان انگلیسی تدریس میکرده است. تاکنون هفت رمان، چهار فیلمنامه و چند داستان کوتاه به رشتهی تحریر درآورده و همچنین مقالاتی در مورد ادبیات و نقد موسیقی پاپ برای مجلات معتبر در کارنامه دارد. از چند اثر او اقتباسیهایی سینمایی و تلویزیونی صورت گرفته است. وی همچنین یکی از طرفداران و حامیان پروپاقرصی تیم فوتبال آرسنال است، و بخشی از مقالات و نیز داستانهای کوتاه او به ورزشی و به خصوصی فوتبال اختصاص دارند. او هم اکنون در محله ی هایبوری در شمال لندن زندگی می کند.
نیک هورنبی رمان جولیت را در سال ۲۰۰۹ نوشت. این رمان همچون بیشتر آثار او حول محور شخصیتها شکل میگیرد. شخصیتهایی که در ارتباطشان با یکدیگر، محیط پیرامون، حرفه و علائق شان (در این جا موسیقی) که گاهی شکلی وسواسی و کورکورانه پیدا میکند، دچار چالش شده و در حسرت زندگی تلف شده به دنبال راه چاره میگردند. نگاهی که خواننده با آن همراه میشود تا حد زیادی محصول سمت گیری هورنبی به سوی ذهنیت شخصیتهای محوری (به ویژه آنی و تاکر) است تا کنشها و وقایع داستان، هورنبی با نگاه انسانی خود، حس همدلی خواننده را نسبت به تمامی شخصیتهای رمان برانگیخته و زبان طنز بینظیر او، به ویژه در رویارویی زنان به ستوه آمده با مردان بیکفایت، لذت خواندن رمان را دوچندان می کند.
و نکتهای در مورد عنوان کتاب: عنوان اصلی کتاب Juliet, n-a-k-e d ارجاع به نسخهی خام آلبوم جولیت بدون استفاده از تجهیزات و سیستمهای صدابرداری برای ضبط استودیویی و یا اجرای زنده است. اما قصد نویسنده از کاربرد صفت n-a-k-e d سوای بار موسیقایی آن (در این جا)، بازی با معنی تحت اللفظی آن هم بوده است که متاسفانه پیدا کردن معادل فارسی که هر دو کار را انجام بدهد و با فضای فرهنگی و سیاست نشر ما همخوانی داشته باشد از توان مترجم خارج بود. در پایان از برادرم فؤاد قهرمانی به خاطر یاری بی دریغش در دادن اطلاعات در حوزہی موسیقی بسیار سپاسگزارم.
سیروس قهرمانی – مترجم رمان جولیت نوشته نیک هورنبی انتشارات مروارید.
بخشی از فصل اول رمان جولیت نوشته نیک هورنبی – ترجمه سیروس قهرمانی نشر مروارید
آن همه راه از انگلستان تامینیاپولیسِ آمریکا آمده بودند که فقط توالتی را ببینند. این حقیقت ساده هنگامی به ذهن آنی خطور کرد که توی خود توالت ایستاده بودند: غیر از شعارها و عکسهای روی دیوار که بعضیشان اهمیت توالت در تاریخ موسیقی را نشان میدادند داخل آن نمور، تاریک، بدبو و کاملاً عادی بود. آمریکاییها در استفادهی تمام وکمال از میراثشان حرف ندارند، اما این جا کار زیادی از دستشان برنیامده بود انجام دهند.
دانکن گفت «آنی، دوربین همرات هست؟»
«آره، از چی میخوای عکس بگیری؟»
«میدونی که…»
«نه.»
«خب… توالت دیگه.»
«به این لا… به اینا چی می گن؟»
«مستراح سرپا، »
«وانمود کنم دارم ازش استفاده می کنم؟»
«هرجور دوست داری.»
به این ترتیب دانکن از بین سه مستراح سرپا روبهروی وسطی ایستاد، دستهایش را با ژستی متقاعد کننده جلوی خودش گذاشت، سرش را چرخاند و به آنی لبخند زد.
«گرفتی؟»
«نفهمیدم فلش زد یا نه.»
«یکی دیگه بگیر. احمقانهس این همه راه بیاییم و یه عکسی خوب نگیریم.»
این بار دانکن درست توی یکی از اتاقکهای توالت ایستاد، درش را هم باز گذاشت. به علتی نور آنجا بهتر بود. آنی عکس خوبی گرفت، در همان حدی که به طور منطقی انتظار میرود از مردی توی توالت گرفته شود. وقتی دانکن جابهجا شد آنی دید سوراخ توالت گرفته، درست عین همهی توالتهای دیگری که تا آن موقع توی کلوبهای راک دیده بود.
آنی گفت «بجنب. یارو نمیخواست منو این تو راه بده.»
راست می گفت. فروشندهی پشت بار، اول شک کرده بود که آنها دنبال جایی می گردند مواد بزنند، یا شاید کار دیگری بکنند. دست آخر به طرزی برخورنده و خیلی واضح نتیجه گرفته بود که از پس هیچ یک از این دو کار برنمیآیند.
دانکن برای بار آخر نگاهی به آن جا انداخت و سرش را تکان داد. «آه، اگر توالتها میتوانستند حرف بزنند.»
آنی خوشحال بود که این یکی نمیتواند، وگرنه دانکن مینشست و تمام شب را باهاشی گپ میزد.
بیشتر مردم از موسیقی تاکر کرو بیاطلاعاند چه رسد به لحظههای تاریک زندگی حرفهای او، بنابراین شاید ارزشش را داشته باشد یک بار دیگر اتفاقی را که در توالت کلوب پیتز ممکن است برایش رخ داده یا نداده باشد تعریف کرد. کرو برای اجرای برنامهای به مینیاپولیس میرود و آنجا برای دیدن یک گروه موسیقی محلی به اسم ناپلئون سولوز که قبلا تعریفشان را شنیده سر از پیتز درمیآورد. (بعضی از هواداران متعصب کرو، از جمله همین دانکن، یک نسخه از تنها البوم گروه به نام ناپلئون سولوز ترانههاشان را میخوانند و گیتارشان را میزنند را داشتند.) وسط برنامه تاکر به توالت میرود. کسی نمیداند آن جا چه اتفاقی افتاده، چون وقتی بیرون میآید یک راست به هتل میرود و به مدیر برنامهاش زنگ میزند که بقیهی تور را لغو کند. از صبح روز بعدش دورهای را آغاز میکند که حالا دیگر باید اسمش را دوران بازنشستگی او بگذاریم. این اتفاق در ژوئن ۱۹۸۶ رخ داد. از آن تاریخ کسی چیزی دربارهاش نشنیده: نه کار ضبط شدهی جدیدی، نه اجرای زندهای، نه مصاحبهای. اگر شما هم به اندازهی دانکن و دو سه هزار نفر دیگر در سراسر دنیا عاشق تاکر کرو هستید، باید ان توالت را مسئول بدانید که در این باره حرف زیادی برای گفتن دارد. و چون، همانطور که دانکن به حق گفته بود، توالت نمیتواند حرف بزند طرفداران کرو خودشان باید به نمایندگیاش حرف بزنند. بعضی ادعا میکنند که او در انجا چیزی ماورایی دیده؛ بعضی هم میگویند به خاطر مصرف بیش از حد مواد تا سرحد مرگ رفته. مکتب فکری دیگری معتقد است که او مچِ دوستدخترش را با نوازندهی باسِ گروه گرفته، گرچه آنی این فرضیه را بی اساس میدانست. آیا دیدن چنین صحنهای در توالت میتوانسته به سکوتی بیست ودوساله منجر شده باشد؟ شاید میتوانسته. شاید دلیل این ناباوری این باشد که آنی چنین خشم شدیدی شخصاً تجربه نکرده بود. بگذریم. فرقی هم نمیکند. مهم این است که چیزی عمیق و سرنوشتساز در کوچکترین اتاق یک کلوب کوچک رخ داد. آنی و دانکن وسط سفر زیارتی تاکر کرو بودند. نیویورک را گشته و کلوبها و بارهایی را که به نوعی با کرو ارتباط داشتند دیده بودند، گرچه بیشتر این اماکن مهم تاریخی تبدیل شده بودند به فروشگاههای لباس مارکهای معروف، یا شعبههای مکدونالد. خانهی دورہی کود کی تاکر در بوزمن مونتانا را دیده بودند، و همان جا وقتی پیرزنی از خانهاش بیرون آمده و گفته بود تاکر زمان بچگی، بیوک قدیمی شوهرش را تمیز میکرده هیجان زده شده بودند. منزل خانوادگی کرو جمعوجور و باصفا بود و حالا متعلق به مدیر چاپخانهی کوچکی بود که وقتی فهمید این همه راه از انگلستان تا آنجا آمده اند که خانهاش را از بیرون ببینند حیرتزده شد، ولی تعارف شان نکرد بروند تو. از مونتانا با هواپیما به ممفیس رفتند و آنجا محل استودیوی قدیمی آمریکن ساوند را دیدند (خود استودیو را در سال ۱۹۹۰ خراب کرده بودند)، که در آن تاکر، مست و غمگین، آلبوم مشهور جداییاش جولیت را ضبط کرده بود، همان که آنی از بقیهی کارهایش بیشتر میپسندید. تازه هنوز مانده بود: برکلی، کالیفرنیا، که جولیت – در زندگی واقعی مدل سابق و شهرهای مجالسی به نام جولی بیتی – هنوز آنجا زندگی میکرد. آنها بیرون خانهاش میایستادند، درست همانطور که بیرون خانهی چاپخانهدار ایستاده بودند، تا جایی که دانکن دیگر دلیلی برای تماشا کردن نداشته باشد، یا آن که جولی به پلیس زنگ بزند، سرنوشتی که بر سر چند نفر از طرفداران کرو آمده و دانکن از طریق اینترنت از آن باخبر شده بود.
آنی از این سفر پشیمان نبود. قبلا دو بار به آمریکا آمده بود، به سانفرانسیسکو و نیویورک، اما از برنامهریزی دانکن برای دیدن جاهایی که در غیر این صورت هیچ وقت نمیدیدشان خوشش میآمد. مثل بوزمن، شهر کوچکی کوهستانی و زیبایی با رشته کوههای فوق العادهی اطرافش که اسمشان را هرگز نشنیده بود: بیگ بلت، توباکو روت، اسپنیش پیکس، خانهای کوچک و معمولی را تماشا کردند و توی شهر قدم زدند و بیرون کافهای که محصولات ارگانیک عرضه میکرد جرعه جرعه چای با یخ نوشیدند و همان موقع در دوردست قلهای تکافتاده از اسپنیش پیکس، یا شاید نوک توباکو روت را تماشا کردند که انگار میخواست آسمان سرد و آبی را سوراخ کند. صبحهای بدتر از این هم در سفرهای قبلی بود که انتظار بیشتری از آنها داشته بود.
به نظر او این سفر یک تور بی برنامهی آمریکا بود. البته از شنیدن اسم تاکر بیزار بود، از حرف زدن دربارهی او و گوش دادن به موسیقیاش و تلاش برای درک دلایل تک تک تصمیمهایی که در طول عمرش گرفته بود. اما از شنیدن اسمش در خانه هم بیزار بود، و دلش میخواست در مونتانا یا تنسی از او بیزار باشد تا در گولنسی، همان شهر کوچک ساحلی در انگلستان که در آن جا خانهای مشترک با دانکن داشت.
تایرون پنسیلوانیا در برنامه ی سفر نبود، جایی که میگفتند تاکر در آن زندگی میکند و این باور با وجود آن همه معتقد، ملحدانی هم داشت: دو سه نفر از جمعیت طرفداران کرو با این فرضیه موافق بودند که او از اوایل دههی نود به بعد در نیوزیلند زندگی کرده است، چیزی که دانکن آن را جالب ولی نامعقول میدانست. وقتی سفرشان را برنامهریزی کرده بودند اصلا اسمی از تایرون به عنوان یکی از مقصدهای احتمالی برده نشده بود و آنی گمان میکرد دلیلش را میداند. چند سال قبل یکی از هوادارها به تایرون رفته، این طرف و آن طرف گشته و دست آخر جایی را پیدا کرده بود که به نظرش لابد مزرعهی تاکر بوده: وقتی که برمیگردد عکسی با خودش میآورد که در آن مردی سفید مو به شکلی ترسناک تفنگی به سوی او نشانه رفته است. آنی عکس را بارها دیده بود و به نظرش دردناک میآمد. چهرهی مرد در اثر خشم و ترس بی ریخت شده بود، انگار همهی آنچه برایش کار کرده و به آن ایمان داشته هرآن ممکن بود با آن دوربین کانن نابود شود. دانکن چندان نگران تجاوز به حریم خصوصی کرو نبود: هواداری به اسم نیل ریچی شهرت و احترامی نسبتاً در سطح زاپرودر در بین هواداران کسب کرده بود که آنی حس می کرد حسادت دانکن را تا حدی برانگیخته است. چیزی که دانکن را نگران می کرد این بود که تاکر کرو نیل ریچی را “عوضی کثافت” نامیده بود. دانکن چنین چیزی را نمیتوانست تحمل کند.
بعد از دیدن توالت پیتز، به توصیهی سرایدار در رستورانی تایلندی در ریوِرفرانت دیستریکت که چند بلوک از آنجا فاصله داشت غذا خوردند. معلوم شد مینیاپولیس روی می سی سیپی واقع شده – غیر از آمریکاییها و آنهایی که به درس جغرافی توجه کرده بودند چه کسی این را میدانست؟ – بنابراین، آنی یکی از چیزهایی را دید که اصلاً انتظارش را نداشت، گرچه این قسمت رودخانه یعنی در منتهی الیه کمتر رمانتیکش به طرز نومیدکنندهای به تِیمز شبیه بود. دانکن سرزنده و پرحرف بود، اما هنوز کاملاً باور نداشت وارد مکانی شده که سالهای سال بیشتر نیروی خیالپردازیاش را صرف آن کرده است.
«به نظر تو میشه یه دورهی کامل روی توالت تدریس کرد؟»
«یعنی تمام مدت تدریس بشینی روی اون؟ فکر نمیکنم در صحت و سلامت به اخر برسه. »
«منظورم این نبود.»
آنی گاهی آرزو می کرد حس شوخطبعی دانکن بهتر از این میبود، تا حدی که بداند به هرحال پیش میآید آدم چیزی را فقط به قصد شوخی بگوید. میدانست برای امید داشتن به شوخیهای واقعی، دیگر خیلی دیر شده است.
«منظورم تدریس یه دورهی کامل در مورد توالت در پیتزه.»
«نه.»
دانکن به او نگاه کرد.
«سربه سرم میذاری؟»
«نه. منظورم اینه که یه دوره ی کامل در مورد رفتن تاکر کرو بیست ساله به توالت خیلی جالب نیست.»
«چیزای دیگهای هم بهش اضافه میکنم.»
«توالت رفتنهای تاریخیِ دیگه؟»
«نه. لحظههای شاخص زندگی حرفهای.»
«الویس لحظهی توالتی خوبی داشته. خیلی هم تو زندگی حرفهایش شاخص بوده.»
«مردنش متفاوت بود. و خیلی ناخواسته. جان اسمیترز در موردش مقالهای تو اینترنت نوشته. مرگ خلاق در برابر مرگ واقعی. واقعا خیلی جالب بود.»
آنی با اشتیاق سر تکان داد و در دل آرزو کرد خدا کند به خانه که رسیدند دانکن از آن یک نسخه چاپ نکند و جلوی او بگذارد.
دانکن گفت «قول میدم بعد از این تعطیلات، دیگه اونقدر تاکر محور نباشم.»
«باشه. اشکالی نداره.»
«خیلی وقته این تصمیم رو گرفتهم.»
«میدونم.»
«از سیستم زندگیم خارجش میکنم.»
«امیدوارم نکنی.»
«واقعا؟»
«در این صورت چه چیزی ازت باقی میمونه؟»
0 Comments