کتاب زیبای ریچارد فلاناگان که به صورت جهانی مورد استقبال قرار گرفته و اونو برنده جایزه من بوکر در سال ۲۰۱۴ کرده جزو یکی از بهترین رمانهایی هست که در ادبیات داستانی معاصر نوشته شدند. این کتاب که اسمش رو از کتاب معروف ژاپنی به همین نام که توسط شاعر هایکو نویس «باشو» نوشته شده گرفته (شعر وی به نام اوکونو هومیچی)، تونسته مورد پسند مخاطباش قرار بگیره و در سطح دنیا فروش خوبی داشته باشه. البته توجه داشته باشید که یک نمایشنامه به همین نام هم توسط باند ادوارد نوشته شده که در ایران هم به چاپ رسیده، اما این متن در رابطه با کتاب فلاناگان است.
واقعه جنگ جهانی دوم به دلیل وسعت و شدت فاجعههایی که توش رخ داد از جنبههای مختلفی الهام بخش تعداد زیادی اثر ادبی-فرهنگی شده که میشه گفت تعداد بیشماری کتاب برای بیان تجربیات افراد از این جنگ تألیف شدن (مثل کتاب همه نورهایی که ما قادر به دیدنشان نیستیم که اخیراً برنده جایزه پولیتزر شده بود) و اینکه به خاطر مرکزیت این جنگ در اروپا تعداد بیشتری از کتابها در رابطه با اتفاقات رخداده در منطقه اروپا بودند. اما کتاب راه باریک به شمال دور یکی از کتابهای موفقیه که تونسته یکی از فعالیتهای ارتش ژاپن در جنگ جهانی دوم رو محور داستانش قرار بده و اون هم کشیدن خط راهآهن برمه توسط ژاپن بین شهرهای بن پنگ در تایلند و تنبیوزایاتا در برمه بوده.
فلاناگان این کتاب رو برای احترام به پدرش نوشته، چون پدرش یکی از زندانیان استرالیایی بوده که در زمان جنگ جهانی دوم در برمه زندانی بوده. داستان به گونهای نوشته شده که بطور مستمر خواننده رو از زمان حال به زمان گذشته (زمان جنگ) میبره و باز به زمان حال باز میگردونه و همچنین نویسنده تونسته تجربیات زندانیان و بازماندگان جنگ و احساسات اونا رو به خوبی توی داستانش روایت بکنه که این ویژگیها باعث شدن تا منتقدان از اون به عنوان یک اثر ارزشمند یاد بکنن.

قهرمان این رمان یک جراح استرالیایی به نام دوریگو ایوانس هست که به عنوان یکی از قهرمانای جنگ جهانی دوم مورد احترام جامعه است. اما قهرمان داستان راه باریک به شمال دور نسبت به گذشته خودش احساس گناه داره و با تداعی شدن اتفاقاتی که تو گذشته براش رخ داده داستان کتاب شکل میگیره و خواننده متوجه میشه که دوریگو قبل از اینکه بتونه در رشته پزشکی شروع به تحصیل کنه زندگی فقریانهای داشته و با پذیرش توی این رشته و شروع به کار در یک کتابفروشی تونسته زندگی خودشو تغییر بده و در جنگ هم به عنوان جراح ارتش شرکت بکنه. آقای ایوانس یا بهتره بگیم دکتر ایوانس در زمان جنگ با یک زن زیبا و جذاب آشنا میشه که زنِ عموی اونه اما با این حال دوریگو نمیتونه به احساساتش غلبه بکنه و عاشق میشه.
در ادامه داستان دوریگو به اسارت گرفته میشه و در کمپی مشغول به کار میشه که در آن اسیران مشغول احداث خط آهن برمه هستن و همقطاراش اونو به عنوان یک رهبر انتخاب میکنن تا به ناکامورا در رابطه با اوضاع اسیرها و اینکه نمیتونن در این اوضوع کار رو ادامه بدن گزارش بده. فلاناگان توی این قسمت دوریگو رو اینطوری توصیف میکنه: «مرد ضعیفی که آدمای زیادی اون رو یک مرد خیلی قوی میدونستن.»
و در انتهای داستان دکتر ایوانس با دنیای جدید بعد از جنگ مواجه میشه و فلانگان در اینجا سعی داره تا سختیهایی که بازماندگان جنگ برای ادامه زندگی دارن رو توصیف بکنه و بگه که کسانی که توستن بعد از جنگیدن و تحمل اسارت جون سالم بدر ببرن دیگه زندگی عادی قبلی خودشونو نمیتونن پیش بگیرن و با سختیهای خاصی روبرو هستن.
0 Comments