سپتامبر سال ۱۸۹۷ رمان لیزا لمبث که ویلیام اون رو تو سال آخر فارغالتحصیلیش از مدرسه داروسازی نوشته بود، به عنوان اولین اثر ادبیش منتشر شد. کتاب با استقبال مناسبی روبرو شد و باعث شد تا مسیر زندگی سامرست تغییر بکنه. یک سال بعد از انتشار کتاب سامرست به ایتالیا رفت و این آغاز زندگی جدیدش شد که با سفرهای مداوم و انتشار کتابهای جذاب برای خوانندگان به مدت ۶۰ سال در پی داشت بود.
ویلیام سامرست موآم در سال ۱۸۷۴ تو کنسولگری انگلستان در لندن به دنیا اومد و از همون اول انتظار میرفت که یک روز تبدیل به وکیل ماهری بشه، چون این شغل آبا و اجدادیش بود. هرچند که موآم لکنت زبان داشت و این باعث شد تا از حرف زدن بترسه از سنت خانوادگی پیروی نکنه. در سن ۱۰ سالگی به خانه عموش تو انگلستان فرستاده شد تا ادامه تحصیل بده و این اتفاق هم مزید بر علت شد که ویلیام فردی خجالتی بار بیاد اما به هر حال تونست که این نقطه ضعفش رو تبدیل به یک مزیت بکنه و بیشتر بنویسه.
امروزه موآم رو بیشتر به دلیل داستانهای کوتاه و رمانهاش میشناسن اما خیلیا نمیدونن که اولین موفقیت او در دنیای نویسندگی برای نوشتن نمایشنامه بوده. در واقع بعد از رمان لیزا لمبث، موآم به مدت ۱۰ سال رمانها و داستانهای ناموفقی رو نوشت. در نهایت با راهنمایی ایبسن، موآم شروع کرد به نوشتن درامهایی کرد که برگرفته از موضوعات اجتماعی روز بودن. اولین اثر وی در این زمینه نمایشنامه مرد باعزت بود. یک درام واقع گرایانه در رابطه با عواقب گمراهی که موفقیت چندانی رو در بر نداشت، اما برای خود موآم به نسبت کتابهای قبلیش این یک موفقیت هرچند کوچیک محسوب میشد، بعدها او این نمایشنامه رو یک اثر ناپخته شمرد و میشه گفت که محبوبترین اثر او در این دوره از نویسندگی رمان بانو کراداک بود.
سرانجام موآم در اواخر دهه ۱۹۱۰ به هدف خود که تبدیل شدن به نویسندهای محبوب بود رسید. و با نوشتن کتاب اسارت بشری، موفقیت او دو چندان شد. سپس او تصمیم گرفت تا ماجراجوییهای جدیدی رو شروع کنه که کتابهای زیبای ماه و شش پشیز ، بر پردهای چینی، سفرنامه دن فرناندو، مجموعه داستان لرزش برگ که داستان باران جزوش هست و نمایشنامه نامه که قالب آن برگرفته از فرهنگ چینی است حاصل سفرهای او بوده. داستان باران به عنوان شناخته شده ترین داستان سامرست شناخته میشه که در سالهای حضورش توی امریکا سه فیلم از روی اون ساختن.
بعد از دستیابی به شهرت، موآم برای تشکیل زندگی به فرانسه رفت و به نویسندگی به طور جدی ادامه داد و از اونجایی که خیلی سفر کردن رو دوست داشت به نقاط زیادی از دنیا رفت، یکی از شهرهایی که موآم زیاد به اون سفر کرد، شیکاگو بود که نشون از علاقه این نویسنده به شهر داشت طوری که برخی از داستانهاش توی این شهر جریان دارن مثل رمان لبه تیغ. در طول جنگ جهانی دوم به امریکا رفت و تبدیل به یک چهره محبوب برای امریکاییها شد و خیلی از کارهاش توسط هالیود و تأترهای مختلف تبدیل به نمایش و فیلم شدند. ویلیام بعد از جنگ به فرانسه برگشت و باقی زندگیشو به نوشتن گذروند تا توی ۱۹۶۵ در سن ۹۱ سالگی از دنیا رفت و کتابهای زیباش رو برای ما به یادگار گذاشت.
0 Comments