«اگر به دنبال اطلاع یافتن از داستان جوزف کنراد در رابطه با مردی که به دنبال بازیافتن شرف از دست رفته خودشه هستید و میخواهید بدونید که «لرد جیم» چه جور آدمی بوده، فیلم ریچارد بروکس رو که دیشب به روی پرده رفته و پیتر اوتول توش نقش لرد جیم رو بازی کرده، نگاه نکنین». این نقدیه که در ۲۶ فوریه ۱۹۶۵ بعد از اولین اکران فیلم تویِ نیویورک تایمز منتشر شده.
سوال اینه که: مگه چند کتاب یک نویسنده میتونه به عنوان شاهکار در بین صد کتاب برتر قرن قرار بگیره؟ بسیاری از منتقدان در رابطه با کتابهای جوزف کنراد ابراز تعجب کردن و مؤسسههایی که لیست کتابهای برتر قرن و یا جهان رو تهیه میکنن هرکدوم به سلیقه شخصی یا بعد از نظرسنجی از خوانندهها حداقل یکی دوتا ازکتابای کنراد رو تو لیست خودشون جا دادن. دل تاریکی و لرد جیم توی اکثر این لیستها حضور دارن.
مارلو توی رمان لرد جیم داره داستان شخصی رو تعریف میکنه و هدفش اینه که حقانیت این مرد رو که چندوقتیه کشته شده به مردمی که اون رو به عنوان رهبرشون انتخاب کرده بودن ثابت کنه. داستان از دوران جوانی جیم شروع میشه، زمانی که تونست با پشتکار زیاد از رتبهی ملوانی خیلی زود به معاون اول ناخدا کشتی تبدیل بشه. اما در ادامه به خاطر یک اشتباه که باعث آبروریزیِ بزرگی هم میشه منجر میشه تا جیم از درجش و کارش اخراج شه.
مارلو تعریف میکنه که جیم قبل از این ایتفاق توی ذهنش این تصور رو داشته که یک روزی به یک قهرمان تبدیل بشه و کارهای خوب برای جامعه انجام بده، اما اشتباهی که مرتکب شد درست در نقطه مقابل این آرزوهاست و باعث شد تا اون به عنوان یک شخص خائن شناخته بشه و هیچ کس حاضر نشه که استخدامش کنه. اما جیم با مارلو آشنا میشه و داستان زندگیش رو براش تعریف میکنه و مارلو به جیم کمک میکنه تا یه کار توی یک شهر دورافتاده به نام پاتوسان پیدا کنه. بعد سعی میکنه تا خودش رو تو دل مردم این شهر جا کنه و با کارهایی که انجام میده در مدت کوتاهی تبدیل به رهبر محبوب این شهر کوچیک میشه.
اما انگار گذشته «لرد جیم» نمیخواد ازش جدا بشه. براون یه دزد دریاییه که از گذشته جیم مطلع هست و گذرش برای استخدام «جذب نیروی جدید» به شهر پاستون میافته. لرد جیم موفق میشه که این دزد دریایی رو از شهر بیرون بکنه اما دشمنانش با براون همکاری میکنن و در نهایت جیم و پسر یکی از متفقان اصلیش رو میکشن و اینجور وانمود میکنن که جیم یک خائن بوده. اما مارلو بعد از این اتفاقات، شواهد و مدارک مربوطه رو جمعآوری میکنه و همهچیز رو در قالب دستنوشته بین مردم توزیع میکنه تا بتونه حقانیت دوستش رو ثابت کنه.
یکی از نقاط قوت این داستان که البته کمی هم به پیچیده شدنش کمک کرده سردرگم شدن خواننده در مقاطع زمانی مختلف از زندگی جیم هست در واقع ترتیب زمانی اتفاقاتی که روایت میشن به صورت مرتب نیست. اینکه یک نویسنده بخواد با به هم ریختن ترتیب زمانی خواننده رو جذب داستان بکنه توی خیلی از کتابها شاید وجود داشته باشه. اما راوی داستان لرد جیم در این کار استاده، مارلو شخصیه که میتونه به راحتی توی یک پاراگراف راجع به یک اتفاق حرف بزنه در حالی که درواقع داره موضوعهای مختلفی که در زمان گذشته یا حتی بعد از مرگ لرد رخ داده رو به همدیگه مرتبت میکنه. و یک نکته دیگه که باعث جذاب شدن این داستان میشه اینه که خواننده در ۸ فصل ابتدایی این کتاب پیامدهایی که جیم از قبل اشتباهش متحمل میشه رو مطالعه میکنه در حالی که از ماهیت اصلی اشتباه اطلاعی نداره!
حرف آخری که میشه در رابطه با رمان لرد جیم گفت اینه که جوزف کنراد تلاش کرده توی این داستان در رابطه با ایدهآل گرایی و تناقض تصورات ایدهآل گرایان با دنیای واقعی بگه و کنراد «یکی از ما (فردی)» رو برای این منظور به تصویر میکشه که توی ایدهآلهاش تصور میکنه میتونه به آدمها کمک کنه و قهرمان باشه، اما وقتی با یک خطر روبرو میشه بر مبنای ایدهآلهایی که از قبل برای خودش ساخته عمل نمیکنه.
0 Comments