کلاریسا سرگذشت یک دختر جوان، اثر ساموئل ریچاردسون که تا مدتها با حدود۹۷۰ هزار کلمه طولانیترین کتاب انگلیسی بود، در سال ۱۷۴۸ منتشر شد و به قول یکی از منتقدان آتشفشانی به پا نمود، «رمان با خشم میخروشید». داستان بسیار ساده به نظر میرسید: دختر ورثه جوانی که توسط مرد هرزهای زندانی میشود و مورد آزار و اذیت قرار میگیرد. اما داستان به طور تحمل ناپذیری هیجان انگیز است.
شخصیتها چنان نسبت به یکدیگر عقدهای هستند که نمیتوانند به هیچ چیز دیگری فکر کنند و خیلی زود خواننده را به جهان منحرف و خطرناک خود میکشانند. از آنجایی که رمان تقریبا به طور کامل به صورت نامه نوشته شده است، هیچ صدای دیگری برای برقراری تعادل در مشاهدات آنها وجود ندارد و هیچ راوی مؤلفی برای راهنمایی استنتاج نهایی خوانندگان پیدا نمیشود. خواننده باید به تنهایی با تصورات وحشتناک و دیوانه کننده رابرت لاولیس و کلاریسا هارلو درگیر شود.
رمان خروشی پیروزمندانه از قدرت تخیل است، ساموئل ریچاردسون زمانی که رمان را نوشت، بازرگانی از خود راضی و خوشحال از ازدواجش و مشغول تجارت بود. باور آن بسیار سخت است که از چنین فردی کتابی با این حجم از آزار و اذیت و ظلم و ستم انسانی پدید آید. حتی به نظر میرسد ریچاردسون هم از نوشته خود تعجب کرده است چون بعد از انتشار کتاب به اطرافیان خود گفته بود که این تنها، متنی به منظور اصلاح اخلاقیات بوده است.
مبارزه بزرگ کلاریسا بیش از همه برای حس استقلال در جامعه ایست که زنان در آن هیچ قدرتی ندارند. خانواده هارلو از دختر خود برای افزایش مقام در جامعه بورژوازی استفاده میکنند؛ در مقابل کلاریسا فقط حق شاد بودن خود و رضایت پدر و مادرش را میخواهد. اگرچه در ابتدا به نظر میرسد لاولیس وسیله مناسبی برای فرار کلاریسا است، اما به زودی برایش روشن میشود که قصد و نیت او حتی مانع بزرگتری برای استقلال اوست.
مطلب جالب توجه دیگر در رمان این است که به استثنای کلاریسا سایر شخصیتها در همین زندگی پاداش یا مجازات خود را میبینند. مردمان خوب با ازدواجی شاد به خوشبختی میرسند و اشخاص منفی یا در بدبختی میمیرند و یا دچار ازدواجهای ناگواری میشوند. کلاریسا هم اعتقاد دارد که مرگ برای او شادی آور است چون بعد از آن میتواند به بهشت برود. اگرچه سایرین لازم نیست منتظر مرگ باشند تا عدالت را تجربه کنند، سرنوشت آنها فقط به تاخیر میافتد. به طوری که در بسیاری از لحظهها به نظر میآید که گناه پاداش میگیرد و پاکدامنی مجازات میشود. آن گونه که ریچاردسون به ما نشان میدهد این موضعی کاملا واقع بینانه است اما او به ما اطمینان میدهد که همواره عدالت وجود دارد.
گرچه تمام وقایع رمان در قرن هجدهم میگذرد، اما هر شخصی با خواندن کتاب با آن درگیر میشود و درمییابد که راه فراری از داستان وجود ندارد. داستانی که مرد بازرگان خوشبختی در اوقات فراغت خود مینوشت، روابط انسانی و خشونت آدمها را به گونهای تعریف کرده است که شبیه آن به سختی یافت میشود.
خسته نباشید .کتاب کلاریسا به فارسی برگردونده شده؟ میتونم تهیه اش کنم؟