
داستان کوتاه آنسوی تپه برفی نوشته زهرا آذر
سوز سرد زمستاني كه از شكاف پنجره ي نيمه باز اتاق، بيرحمانه به درون مي تاخت و شرابه هاي پرده ي رنگ و رو رفته...
سوز سرد زمستاني كه از شكاف پنجره ي نيمه باز اتاق، بيرحمانه به درون مي تاخت و شرابه هاي پرده ي رنگ و رو رفته...
وارد سکوی تمیز و روشن ایستگاه پانزده خرداد شد. چپ و راستش را دید زد. از مأمور خبری نبود. نفس راحتی کشید و به سمت...
نگاهش را از آخرِ کلاس کند و رو به تخته ایستاد ، متوجه لرزش گچ بین انگشتانش شد ، دستش را مشت کرد و گفت...
دو ساعت مرخصی گرفتم و از شرکت بیرون زدم. هنوز جلوی در شرکت بودم که تلفنم زنگ خورد. ردش کردم و بهش مسیج زدم: ”...
از خواب می پرم. باز هم دیرم شده است. به صفحه ساعت نگاه میکنم؛ یک دست سفید است، نه عقربه ای و نه ثانیه شماری....
دست گذاشته بود روی شانه مرد.«آقا اینجا قبر زن منه»مرد برگشته بود سمتش. دوتاچشم قرمز انگار که تویشان حیوانی سربریده باشند زل زده بود به...
صدای غژ غژ چرخ بستنی و لخ لخ دمپایی های بزرگش در همهمه شلوغی محله گم شد. صورتش برافروخته و عرق کرده بود. سر چرخ...
داستان کوتاهی از کتاب موخوره، مجموعه داستان نوشته شده توسط راضیه مهدی زاده که توسط انتشارات کتاب کوله پشتی منتشر شده است. هر روز در...
من در زندگی دلایل زیادی برای گریه کردن دارم . می توانم یک روز کامل به حمید نگاه کنم و اشک بریزم . می توانم...
چه حالا که باران دارد تمام چالهچولههای خیابان را پر میکند و چه روزهایی که خورشید دست از سر این شهر برنمیدارد؛ قدم زدن توی...