

کالیگولا با نام کامل گایوس جولیوس سزار کالیگولا اگوستوس ژرمانیکوس سومین امپراتور روم بود که در سالهای ۳۷ الی ۴۱ میلادی حکمرانی میکرد. کالیگولا (چکمه کوتاه) نامی بود که ارتشیان برای او انتخاب کردهبودند که به خاطر چکمههای نسبتاً کوتاهی بود که گایوس در هنگام جنگ میپوشید. او در میان رومیان به عنوان یک ولیعهد محبوب و سردار دلیر لشکر روم شناخته میشد و سلطنت با عدل و داد او بر این محبوبیت افزود، او حتی مالیاتها را حذف نمود.


اما این دوران تنها ۶ ماه به طول کشید، کالیگولا دچار جنون شد، او عاشق خواهرش دروسیلا بود و با او ازدواج کرد. او همچنی با تمامی خواهران خود رابطه جنسی داشت. بعد از مرگ دروسیلا جنون سزار دوچندان گشت. وی جنایتهای بسیاری را در دوران حکومتش انجام داد، و چنانچه تاریخ نویسان رومی نقل میکنند، تجاوز وی به همسران درباریان و خویشاوندان و کشتن آدمها سرگرمیهای مورد علاقه او بودند. در نهایت نیز دو تن از افسران و نگهبانان وی به نامهای کاسیوس و سابینوس که کایوس به زن یکی از آنها تجاوز کرده بود، او را کشتند.
آلبر کامو در نمایشنامهخود با عنوان کالیگولا سعی دارد تا فردی را به تصویر بکشد که پوچ انگاری باعث شده تا به نظر دیگران هیچ قید و شرطی برایش مهم نباشد، او کشتن انسانها را یک شاخه از هنر میداند در هر جای نمایشنامه که کالیگولا به سمت کشتن فردی پیش میرود، مقدمات این کار را بصورت هنرمندانهای از قبل تنظیم مینماید.


اما گایوس نمایشنامه کامو در پشت رفتارهای جنون آمیز خود به دنبال هدف والایی است. آزادی چیزی است که کالیگولا به دنبال آن است، آزادی و برابری همه انسانها و زمانی که میفهمد که این هدف دست نیافتنی است (همانند دست نیافتنی بودن ماه) تنها راه آزادی را در مردن میداند، چه برای خودش و چه برای اطرافیانش. او جنایات زیادی را انجام میدهد، اما هیچ جنگی در دوران حکومتش اتفاق نمیافتد، همچنین هیچ اقدامی را برای جلوگیری از توطئههای اطرافیانش انجام نمیدهد چون مرگ را آزادی خود میداند.
کالیگولا دوست خود هلیکون را مأمور میکند تا ماه را برای او بیاورد. او از قبل میداند که این کار غیر ممکن است اما دلیل خود را از این کار اینگونه بیان میکند که: «من باید به آنها یک هدیه شاهانه بدهم، هدیه برابری همه انسانها. و وقتی همه در یک سطح قرار بگیرند، هنگامی که نا ممکن به زمین بیاید و ماه در دستان من قرار گیرد، شاید بعد از آن من به موجودی بهتر تبدیل شوم و جهان تازه شود، پس از آن است که دیگر آدمها نخواهند مرد و شاد خواهند بود.»


اما مسیری که برای این کار انتخاب میکند اشتباه است بطوری که خودش اعتراف می کند که:«من راه اشتباه را انتخاب کردم، راهی که به هیچ جایی نمی رسید. آزادی من آزادی حقیقی نیست.» خواننده در پایان با این سؤال مواجه می شود که اگر راه کالیگولا برای آزادی درست نبوده، پس راه درست کدام است؟