کتاب آب سوخته از مجموعه داستان کوتاههای نوشته شده توسط کارلوس فوئنتس از مطرحترین نویسندگان تاریخ مکزیک است. فوئنتس از همان ابتدای فعالیت سعی در به نمایش گذاشتن رابطه بین سنتهای مردم عامی و ادبیات شفاهی داشت. وی هم در زمینه رماننویسی موفق ظاهر شده است و هم در زمینه نوشتن داستان کوتاه. در واقع داستانهای کوتاه او که در یک جلد کتاب ارائه میشوند به گونهای با یکدیگر همبستگی دارند که میتوان کتاب را در قالب یک رمان خواند.
عنوان آب سوخته نشأت گرفته از تولد و مرگ مکزیکوسیتی است، شهری که در ۱۳۲۵ توسط آزتکها کشف شد و بر بلندای یک مرداب که توسط آتشفشانها احاطه شده است بنا شد. آب سوخته در حقیقت مانند یک پارادوکس برای مکزیکوسیتی عمل میکند، مانند ققنوس که از خاکسترهای خود دوباره متولد میشود. نه تنها به خاطر تسکین مرداب و آتشفشانهای سوزانش؛ بلکه به خاطر تخریبها و بازسازیهای فاتحان اسپانیایی در ۱۵۲۱ و در پی آن چرخهای از جنبشها و قیامهای انقلابی.

همانطور که از عنوان کتاب پیداست داستانها دربارهی مکزیکوسیتی هستند، یکی از بزرگترین شهرها در جهان که فوئنتس آن را پایتخت ملتهای در حال توسعه مینامد. کلیه داستانها در این کتاب دربارهی جسم و همچنین روح این شهر، پلیدیها و همچنین شکوهش و واقعیتها و همچنین اوهام این شهر هستند. در واقع داستانها به گونهای در هم میآمیزند که شرح حالی و زندگینامه یک شهر را به جای انسانها به نمایش میگذارند. آب سوخته توسط علی اکبر فلاحی از اسپانیایی به فارسی ترجمه شده است و انتشارات ققنوس آن را به چاپ رسانده است.
چهار داستان کتاب آب سوخته عبارتند از روز مادر، اینها کاخ بودند، سپیدهدم و پسر آندرس آپاریسیو. روز مادر داستان پیرمردی است که با پسر و نوهاش زندگی میکند او در زمان انقلاب یک ژنرال صاحب منصب بوده است و هنوز به آن خاطرات و گذشتهاش میبالد و در آن سیر میکند او سعی در انتقال آنها به نوهاش دارد. شخصیت اصلی در داستان اینها کاخ بودند زنی است که توسط همسایگان طرد میشود اما پسری ویلچرنشین تمایل به نزدیک شدن و مصاحبت به او دارد، این احساس متقابل است چرا که زن پیش از این دختری ویلچرنشین داشته که اکنون جای خالی او را با حضور این پسر پر میکند. داستان سپیدهدم روایت مردی مسن و عزب است که همواره تحت سلطهی مادرش بوده است و پس از مرگ مادرش در تنهایی خود و در حالی که سایه مرگ را احساس میکند به عشقی دیرین اعتراف میکند که هیچوقت به ثمر ننشسته است. و داستان پسر آندرس آپاریسیو زندگی پسرکی فقیر را به تصویر میکشد که در دورافتادهترین و فرودستترین محله زندگی میکند در حالی که آرزو دارد روزی به چیزهایی که میخواهد دست یابد، دست سرنوشت او را با عامل بدبختیهایش روبرو میکند.
0 Comments