کتاب برف سیاه نوشتهی میخائیل بولگاکف در زمرهی آثار انتقادی او به جامعه تئاتری و هنری مسکو در دوران خودش قرار میگیرد. بولگاکف همواره نسبت به سیستمها و فضای حاکم بر جامعه هنری اتحادیه جماهیر شوروی معترض بود و این اعتراض را به طرق مختلف در کتابهای خود مطرح کرده است. برف سیاه نیز در واقع شرح ماجراهایی است که خودش در هنگام روی پرده بردن نمایش گارد سفید با آنها مواجه شده است.
قهرمان داستان گزارشگری به نام مقصودف است که برای مجلهی کشتیرانی کار میکند و شغلی یکنواخت و کسلکننده را تحمل میکند. او رمانی مینویسد که با شکست کامل روبرو میشود و هر کس آن را میخواند به تندی نقدش میکند و شانس چاپ کتابی که برایش زحمت زیادی کشیده است نزدیک به صفر است. مقصودف که دیگر هیچ دلخوشی برای ادامه زندگی ندارد تصمیم به خودکشی میگیرد.

اما ناگهان داستان برای او به گونهای دیگر رقم میخورد اتفاقاتی میافتد که او از تئاتر مستقل سر در میآورد. مقصودف از کار در مجله کشتیرانی استعفا میدهد و به عنوان نمایشنامهنویس با تئاتر مستقل قرارداد میبندد. حالا او مشغول تبدیل رمانش به نمایشنامه میشود. او در ابتدا از این تغییر بسیار خوشحال است و احساس میکند تئاتر مستقل جایی است که او به آن تعلق دارد اما پس از ورود متوجه میشود که واقعیت با تصورات او بسیار متفاوت است.
مسئلهی اساسی که بولگاکف در کتاب برف سیاه به آن میپردازد همان مسئلهای است که بولگاکف در زمان حیات بسیار با آن درگیر بود؛ یعنی سانسور در دنیای هنر. مقصودف وارد یک رویه فرسایشی میشود که در آن نمایشنامه خود را دستخوش تغییر و تحولات سلیقهای و بعضا بیدلیل میبیند که این اصلا باب میل او به عنوان نمایشنامهنویس نیست. بولگاکف این استیصال و درماندگی که برای یک هنرمند در چنین فضایی رخ میدهد را با دقت و نکتهسنجی توصیف میکند. کتاب برف سیاه با ترجمه احمد پوری از نشر افکار در دسترس است.