برج دلو درامی دربارهی زندگی یک زنِ عاشق است. نویسنده و محققی که زمینهی موسیقی فعالیت میکند. حالا شصتوپنجساله است و پس از پشتسر گذاشتن بیماری سرطان با کمکِ شوهری که تنها عشقِ زندگیاش است، میخواهد به هر قیمتی خانهاش را حفظ کند. خانهای که خانهی پدری است و خودش و بچههایش در آن بزرگ شدهاند. حالا اما یک شرکت ساختمانی معتبر تمام واحدهای آن آپارتمان را خریده جز خانهی کلارا که به هیچ قیمتی حاضر به فروش خانه نیست.
برج دلو برزیل معاصر است، برزیلی که در مسیر توسعه یکی از کشورهای موفق است و برای رسیدن به پلههای بالاتر در اقتصاد جهان راهی جز تخریب گذشتهاش ندارد. گذشتهای که بهسادگی هم نمیتوان چشم را بهرویش بست. کشوری سرشار از فرهنگ و رسم و رسوم و سنت که بیتردید هویتِ واقعی مردم آن سرزمین است، اما توسعه و پیشرفت مجبور است جادهاش را روی همین سنتها بسازد.
کلارا در این میان، نماد یکی از آنهایی است که با منطق یا بیمنطق میخواهد نوستالژیها و گذشتهاش را حفظ کند. در این مسیر، مشکلاتی برای او و بچههایش پیش میآید. و خودش هم مجبور میشود دست به تجربههایی بزند که برایش بسیار غریبند.
شاید بشود فیلمِ برج دلو را در یک سکانس خلاصه کرد. سکانسی که کلارا به پیشنهاد دوستانش با پسرِ جوانی همبستر میشود. تجربهای که برای کلارایی که یکی از پستانهایش را در جنگِ با سرطان از دست داده و سرشار از دلهره است. تجربهای که خودِ کلارا هم نمیداند چرا به آن تن داده. همآغوش شدنِ کلارای شصتوپنج ساله که نمادِ برزیلِ سنتی است با جوانِ خوشبرورویی که توسعه و پیشرفت است، تجربهای عجیب است. تصویر درخشانی که از این همآغوشی ترسیم میشود و احساسِ گنگ و غریبِ لذتی که برای کلارا باقی میماند بهنوعی تمامِ حرفِ فیلم است. کلارا، مانند برزیل، برای لذت بردن، برای کشفِ دوبارهی شکوه و لذتِ زندگی، مجبور است توسعه را بپذیرد. کلارا، تا آخرین لحظهای که از آن رابطه صحبت میکند، گیج است. خودش نمیداند چه اتفاقی افتاده است، نمیتواند دلیل آن منگی لذتبخش را درک کند اما در پاسخ به سوالِ دوستش میگوید: «خوب بود. واقعا خوب بود.»
شرکتِ ساختمانی با ترفندهایی که برای پشیمان کردنِ کلارا بهخرج میدهد، همچون همان سرطانی است که سالهای جوانی کلارا را از او گرفت. کلارا اما که به جنگیدن عادت دارد، بر خواستههایش پافشاری میکند و میخواهد چیزهایی را که به سختی بهدست آورده با چنگ و دندان حفظ کند. تصمیم میگیرد راه را بر پیشرفت و توسعه ببندد. دیگر با آن پسر جوان همآغوش نمیشود. موریانههایی که شرکت به ساختمانِ برج دلو آورده را به شرکت میبرد و به آنها میگوید من سرطان را برایتان پس آوردهام. اما، آیا تمام سرنوشت یک سرزمین میتواند سرنوشتِ یک فرد باشد؟ آیا کلارا میتواند به تنهایی مقابل این روند بایستد؟ پاسخ قطعا منفی است، چه کلارا و کلاراها بخواهند و چه نخواهند، آنچه موفق میشود پیشرفت است، توسعه است و برزیل چنان در سربالایی این روند قرار گرفته که با آنکه میشود به احترام کلارا کلاه از سر برداشت اما میتوان مطمئن بود، مرگِ او برای دیگران دستاوردهای بهتری خواهد داشت. کلارای دوستداشتنی، همچون تمامِ سنتهای دوستداشتنی برزیل است. میشود دوستشان داشت، به احترامشان ساعتها ایستاد اما نمیشود از مرگشان جلوگیری کرد.
عنوان: برج دلو/ Aquarius
سال ساخت: ۲۰۱۶
کارگردان: کلبر مندوزا فیلو/ Kleber Mendoca Filho
زمان: ۱۴۶ دقیقه
بازیگران: Sonia Braga/ Maeve Jinkings/ Humberto Carrao
0 Comments