تو هیچگاه خوشبخت نخواهی بود، اگر در جستجوی این باشی که خوشبختی از چه چیزهایی شکل میگیرد. و تو هیچگاه به معنای واقعی زندگی نکردهای اگر به دنبال معنای زندگی گشته باشی. آلبر کامو
انسان تنها موجودی است که از پذیرفتن آنچه که هست سرباز میزند. آلبر کامو
هیچ کس متوجه این موضوع نمیشود که بعضیها چه تلاش زیادی میکنند تا شاید بتوانند معمولی (نرمال) به نظر برسند. آلبر کامو
میدانی خوشحالی چیست؟ اینکه بدون پرسیدن هیچ سوال مشخصی بتوانی جواب بله را بشنوی. آلبر کامو – سقوط
در کل آدمها بیشتر نیازمند به تشویق برای ادامه دادن زندگی هستند، تا تمام کردن آن. آلبر کامو
تنها راهی که شخصی میتواند با دنیای خالی از آزادی مقابله کند، آزاد بودن در تمام وجوه است، در این صورت حضور آن شخص به ذات، به عنوان مقاومت و ایستادگی در برابر دنیا به شمار میآید. آلبر کامو
پاییز بهار دوم است، هنگامیکه تمامی برگها تبدیل به گل میشوند. آلبر کامو
ممکن است در مورد چیزهایی که به آنها علاقهمندم مطمئن نباشم، اما در رابطه چیزهایی که علاقهای ندارم کاملا مطمئنم. آلبر کامو – بیگانه
من همواره بر وفادار بودن خود پافشاری میکردم، درعین حالی که اعتقاد داشتم که از میان افرادی که دوستشان دارم نمی توانم کسیرا نام ببرم که به او خیانت نکرده باشم. آلبر کامو
در دل هر زیبایی، چیزی غیر انسانی نهفته است. آلبر کامو
همیشه تا سرحد امکان (انتها) ادامه بده، چرا که آنجا جایی است که تو به حقیقت خواهی رسید. آلبر کامو
عزیزم،
من متوجه شدم که، در اعماق نفرت درونم، عشقی بی پایان وجود دارد.
من متوجه شدم که، در انتهای گریه درونم، لبخندی بیمانند وجود دارد.
من متوجه شدم که، در پیچیدهترین آشوبهای درونم، آرامشی عمیق وجود دارد.
من متوجه شدم که، در اعماق زمستان درونم، تابستانی دلپذیر وجود دارد.
و اینها به من شادی میدهند. و به همین دلیل است که برایم مهم نیست دنیا با بیرحمی بر من فشار بیاورد، زیرا که در درونم چیزی قویتر، با آن مقابله میکند.
تقدیم با عشق،
مردم برای فرار از قضاوت شدن دیگران را قضاوت می کنند. (تصحیح شده با کمک یکی از دوستان کتابیسم) آلبر کامو – سقوط
نمیدانم که چه چیزی در انتظار من است، یا چه رخ خواهد داد وقتی که همه این اتفاقات به پایان برسد. تنها چیزی که اکنون میدانم این است که: مردم بیماری وجود دارند که نیاز به درمان دارند. آلبر کامو – طاعون
من ترجیح میدهم که زندگانی کردنم طوری باشد که در نظر داشته باشم خدا وجود دارد و بعد از مرگ متوجه شوم که وجود نداشته، تا اینکه طوری زندگی کنم که گویا خدایی وجود ندارد و بعد از مرگ متوجه شوم که هست. آلبر کامو
در پی حقیقت بودن، لزوما به معنای این نیست که به دنبال چیز با ارزشی هستی. آلبر کامو – افسانه سیزیف و سایر مقالات
بعضی از آدمها در خواب حرف میزنند، سخنرانها وقتی انسانها در خوابند حرفمیزنند. آلبر کامو
از آنجایی که همه ما خواهیم مرد، زمان و چگونگی آن اهمیت زیادی ندارد. آلبر کامو – بیگانه
شغل اندیشمندان این است که با مجریان مقررات در یک جبه جای نگیرند. آلبر کامو – نه قربانی نه مجری
اگر قرار است اتفاقی برای من رخ بدهد، من میخواهم که آنجا حضور داشته باشم. آلبر کامو – بیگانه
مادامی که مردم از من بهراسند، برایم مهم نیست که از من متنفر باشند. آلبر کامو – کالیگولا
آزادی چیزی نیست بجز فرصتی برای بهتر بودن. آلبر کامو
ببخشید اون جملات کامو که میگه من متوجه شدم که در اعماق نفرت درونم… از کدوم کتاب یادداشت برداری شده؟
سلام، توی کتابی نیست، از دست نوشتههاشه
جمله ی انگلیسی دیروز وفردا دست به یکی کردند از آلبر کامو چی هست واز چه کتابیه؟
این جمله رو ما نوشتیم؟
شیرجه های نرفته ، گاهی کوفتگی های عجیبی به جا میگذارند . . . ” آلبر کامو ”
اندکی غرور به آدمی کمکم میکند تا فاصله اش را حفظ کند . ” آلبر کامو ”
همیشه درباره آدم هایی که عاشقشان هستیم دوبار خود را فریب میدهیم ، ابتدا برای مضیت هایشان و دوم برای نقص هایشان . ” آلبر کامو ”
اگر بدانیم که انسان ها واقعا چه فکر میکنند ، دیگر نخواهیم توانست با آن ها زندگی کنیم . . . ” آلبر کامو “
مردم برای فرار از قضاوت شدن دیگران را قضاوت می کنند دوست عزیز اشتباه نوشتید!!! کل رمان سقوط رو وارونه کردید با این جمله!
و من همچنان در پستوی خویش پنهانم بی انکه دیده شوم و لحظه ای وا مانم از تمام زندگی .. روزگار گاه با تمام هدیه هایی که من میدهد یک چیز را از من می گیرد و آن روح سرکش و پر تلاطم من است .
آه ..
هم اکنون می روم و لحظه ای از خود رهایت می سازم ای همه روح سرکش من
و من همچنان در پستوی خویش پنهانم بی انکه دیده شوم و لحظه ای وا مانم از تمام زندگی .. روزگار گاه با تمام هدیه هایی که من میدهد یک چیز را از من می گیرد و آن روح سرکش و پر تلاطم من است .
آه ..
هم اکنون می روم و لحظه ای از خود رهایت می سازم ای همه روح سرکش من …
تقلای بی وجودی می کنم ..
مرگ
دوباره صدایم می زند و من چه مستانه می روم …. …. … .. .
من برای زنده مانده هر روز مجبورم نفسم را دوباره بیرون دهم و باز به داخل ..
چه کار خسته کننده ای است میخواهم از آن کسانی که مرده هستند بپرسم که آیا روح هم تنفس می کند یا نه و اگر تنفس نکند می خواهم بمیرم .
خدایم مرا به بی تنفسی ببر که راه فراری از آن نمباشد ..
من برای زنده ماندن هر روز مجبورم نفسم را دوباره بیرون دهم و باز به داخل ..
چه کار خسته کننده ای است میخواهم از آن کسانی که مرده هستند بپرسم که آیا روح هم تنفس می کند یا نه و اگر تنفس نکند می خواهم بمیرم .
خدایم مرا به بی تنفسی ببر که راه فراری از آن نباشد ..