اکسپرسیونیسم و اکسپرسیونیست – اولین و مهمترین مجموعه اشعار اکسپرسیونیستی تحت عنوان «شفق انسانیت» که در سال ۱۹۱۹ توسط کورت پنیتوس منتشر شده بود، در سال ۱۹۵۹ نیز بازنشر شد و جهان را متوجه عظمت این جریان ادبی ساخت. گونهای از هنر فاخر که نازیها آنرا در نطفه خفه کرده بودند و چه بسا میتوانست فریاد ملتهای مظلوم جهان باشد. این مجموعه مشتمل بر آثاری از الزه الاسکر شولر بود که واقعیت را به دنیایی رویایی تبدیل کرده بود که در آن احساسات آتشین و آزادیخواه خود را «بیان» میساخت، در کنار آثاری دیگر از شعرای آلمانی و اتریشی. برای مثال هایم که از نبردهای وهم آلود و خیالپردازنه سرشار از اجساد شعر میگفت که بازنشر آن، سبب شد به عنوان پیشگوییای بر جنگ جهانی دوم قلمداد شود. نکته جالب در میان شعرای اکسپرسونیست، این بود که غالبا تحصیل کرده و از حرفه پزشکی بودند و لذا در بسیاری از اشعار دیده میشود که از اصطلاحات تخصصی پزشکی جهت بیان بیماریهای استعاری بهره بردهاند. (برای مثال اشعار گوتفرید بن «دنیا مرا طلاق داده است، یک فاجعه اسکیزوئیدی»)
تئاتر اکسپرسیونیستی مانند نقاشی آن، پیش از اینکه این نام به این دسته از آثار (مکتب) اطلاق شود شکل گرفته بود؛ آگوست استراینبرگ سوئدی در واپسین سالهای عمرش نمایشنامههایی نوشت که در زمره آثار اکسپرسیونیستی قلمداد میشوند (ماننده راه دمشق که در سال ۱۸۹۹ نوشته شده است.) طبیعتا با توجه به احوالات اجتماعی اوایل قرن گذشته، به تدریج تئاتر جای دیگر گونههای هنری را گرفت چراکه رسانهای مناسبتر برای «بیان» درگیریهای اجتماعی بود. هرچند تئاتر اکسپرسونیستی با استراینبرگ آغاز میشود اما با ودکیند به تکامل میرسد، نمایشنامه نویسی که نه تنها تحت تاثیر استرانبرگ بلکه متاثر از نیچه و دیگر بزرگان قرن نوزدهم به نقد جامعه و فرهنگ بورژوازی میپرداخت نمایشهایی به سبک سیرک تدارک میدید که به فرمانروایی ناتورالیستها بر تئاتر پایان داد. عصاره تئاتر اکسپرسیونیستی را میتوان در دو کلام زیر جست:
ایوان گول: تئاتر باید غیرواقعیترین واقعیتها باشد.
زوندی: تئاتر تغییر شکل ذهنی یک دنیای عینی است.
اما تئاتر اکسپرسیونیستی از نقاشی اکسپرسیونیستی بیبهره نبود؛ برای مثال اثر جنجالی اسکار کوکوشکا تحت عنوان «قاتل، امید زنان» در سال ۱۹۱۰ از رنگهای تند و خام نقاشی در تئاتر خویش بهرهبرده بود. مفهوم مورد علاقه بسیاری از نمایشنامه نویسان اکسپرسیونیست عصیان پسران بر علیه پدران بود و این درونمایه را میتوان در شاهکار سینمای اکسپرسیونیستی آلمان یعنی فیلم متروپلیس نیز دید. برای مثال در «گدا» اثر سورگه قهرمان جوان پدرکش، همه علایق خود را به زمین و انسانها قطع میکند و به گدایی تبدیل میشود. در برخی آثار این پسر، همان پسر خدا است که نقش منجی را برای بشریت (یاخویش) بر ضد پدر ایفا میکند. این درونمایه اکسپرسیونیستی نسل فرزندان را به آغاز یک نبرد با همه سرکوبهای اجتماعی فرا میخواند.
اما در خصوص کافکا که بارزترین چهره ادبیات داستانی اکسپرسیونیسم است، نثر او هیچ یک از افراطیگریهای خاص دیگر اکسپرسیونیستها را ندارد با این وجود بازنمود واقعیتهای ذهنی نویسنده است از درون، شخصیتهای داستانهای وی بخصوص در مسخ عالیترین نمونه قهرمان اکسپرسیونیستی هستند.
اکسپرسیونیسم بعنوان مکتب در سال ۱۹۲۱، وقتی که وضع سیاسی و اجتماعی با استواری سیستم، سختتر میشود، میمیرد اما ادامه آن در صحنهپردازی، سینما و موسیقی و در نهایت در معماری و مکتب Bauhaus ظاهر میشود. اما نسل جوان شور انقلابی خود را از دست داده و پرداکنده شده است.
حیرت آور اینکه مکتبی که با چنین سرعتی نابود شده بود، مدتها پس از انحلالش با شدت هر چه تمامتر سرکوب میشود و رژیم نژادپرست نازی آن را تحت عنوان هنر فاسد در هم میکوبد. جالب اینجاست که ناسیونالیسم دیگری نیز با روحیهای متفاوت همین کار را تکرار میکند: فرانسه هنگامی که رنانی را اشغال میکند از پذیرفتن هنرمندانی که به مکتب پاریس وابسته نبودند خود داری میکند.
اما ریشهدارترین اختلاف، اختلافی است که اکسپرسیونیسم را در برابر مارکسیسم قرار میدهد. لوکاچ نماد مارکسیسم سانسورچی نه تنها مکتب معترض اکسپرسیونیسم را به عنوان یک نهضت چپ نمیپذیرد بلکه مورد حمله قرار داده و آن را به سازش علنی با فاشیسم متعم میکند!
منبع اصلی: مکتبهای ادبی رضا سیدحسینی